یک صفحه یک مطلب

مطالبی در صفحه ای شخصی

یک صفحه یک مطلب

مطالبی در صفحه ای شخصی

۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

خسته‌ام از آرزوها، آرزوهای شعاری

| سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ب.ظ | ۱ نظر

خسته‌ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری


لحظه‌های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری

 

آفتاب زرد و غمگین، پله‌های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری


با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینه‌بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم‌انتظاری


صندلیهای خمیده، میزهای صف‌کشیده
خنده‌های لب پریده، گریه‌های اختیاری


عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسه‌های بی‌خیالی، صندلیهای خماری


سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبه‌های بی‌پناهی، جمعه‌های بی‌قراری


عاقبت پرونده‌ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری


روی میز خالی من، صفحه‌ی باز حوادث:
در ستون تسلیت‌ها نامی از ما یادگاری

 

قیصر امین پور

عشق یعنی ...

| چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ | ۰ نظر
عشـق یعنـی...!

عشق یعنی مستی و دیوانگی


عشق یعنی با جهان بیگانگی


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر


عشق یعنی سجده با چشمان تر


عشق یعنی سر به دار آویختن


عشق یعنی اشک حسرت ریختن


  عشق یعنی درجهان رسوا شدن


عشق یعنی سُست و بی پروا شدن


عشق یعنی سوختن با ساختن 


عشق یعنی زندگی را باختن


عشق یعنی انتظار و انتظار


عشق یعنی هرچه بینی عکس یار


عشق یعنی دیده بر در دوختن


عشق یعنی در فراقش سوختن


عشق یعنی لحظه های التهاب


عشق یعنی لحظه های ناب ناب


عشق یعنیبا پرستو پر زدن


عشق یعنی آب بر آذر زدن


عشق یعنی، سوز نَی، آه شبان


عشق یعنی معنی رنگین کمان


عشق یعنی شاعری دل سوخته


عشق یعنی آتشی افروخته


عشق یعنی با گلی گفتن سخن 


عشق یعنی خون لاله بر چمن


عشق یعنی شعله بر خرمن زدن


عشق یعنی رسم دل بر هم زدن


عشق یعنی یک تیمم,یک نماز


عشق یعنی عالمی راز و نیاز

زندگی یعنی چه ؟

| يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ | ۱ نظر

شب آرامی بود 

می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ، 

زندگی یعنی چه !؟

مادرم سینی چایی در دست ، 

گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من 

خواهرم ، تکه نانی آورد ، 

آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،

به هوای خبر از ماهی ها

دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت

و به لبخندی تزئینش کرد

هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم

پدرم دفتر شعری آورد ،

تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،

و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین 

با خودم می گفتم :

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست 

زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست 

رود دنیا ، جاری ست 

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است 

وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم 

قصه آمدن و رفتن ما تکراری است

عده ای گریه کنان می آیند

عده ای ، گرم تلاطم هایش

عده ای بغض به لب ، قصد خروج

فرق ما ، مدت این آب تنی است

یا که شاید ، روش غوطه وری

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!

زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر

زندگی ، جمع طپش های دل است

زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند 

زندگی ، بازی نافرجامی است ، 

که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد

و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،

شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت 

زندگی ، درک همین اکنون است 

زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد 

تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی 

ظرف امروز ، پر از بودن توست 

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی 

آخرین فرصت همراهی با ، امید است 

زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست

زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است

روح از جنس خدا

و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا

زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند 

زندگی ، رخصت یک تجربه است

تا بدانند همه ، 

تا تولد باقی ست

می توان گفت خدا امیدش 

به رها گشتن انسان ، باقی است

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ 

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود 

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ 

زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق 

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست 

زندگی ، سهم تو از این دنیاست 

زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود 

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست 

فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،

در نبیندیم به نور 

در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم 

پرده از ساحت دل ، برگیریم ،

رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم 

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است 

سهم من ، هر چه که هست

من به اندازه این سهم نمی اندیشم

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست 

شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است

زندگی شاید ، 

شعر پدرم بود ، که خواند 

چای مادر ، که مرا گرم نمود 

نان خواهر ، که به ماهی ها داد 

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم 

زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت 

زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست 

لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست 

من دلم می خواهد ،

قدر این خاطره را ، دریابم


*سهراب سپهری