یک صفحه یک مطلب

مطالبی در صفحه ای شخصی

یک صفحه یک مطلب

مطالبی در صفحه ای شخصی

زندگی را سخت نگیریم تا برما سخت نگذرد

| دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

سلام 

نداشته هایمان را ردیف می کنیم . غصه اش را می خوریم . قهر می کنیم تلخ میشویم . گاهی غبطه می خوریم . وگاهی داشته های دیگران را ارزو می کنیم .

ومدام در جستجوی ارامشیم جستجویی که ارامش ذاتی را ازوجودمان می گیرد کارمان  را به دعوا می کشاند حتی . بعضی وقتها حس زنانگی مان اجازه میدهد کمی حسود باشیم واین یعنی هرگز نیاساییم . 

درس میخوانیم تا درجه ای که دیگر مغزمان کشش اش را از دست بدهد در تکاپوی شاغل شدن هستیم وحسرت به دل می مانیم گاهی . 

ایده ال هایمان رهایمان نمی کنند همان ارمانهایی که بالای ذهنمان مجسمند وهرروز می بینیمشان . وهی سرکوفتش را به خودمان میزنیم . 

نتیجه :نداشته هایمان حکمت خدا هستند وداشته هایمان نعمتهای او  . غصه خوردن مارا تحلیل می برد ومارا به یک ادم نق نقو مبدل میکند  قهر کزدن دلمان را لکه می اندازد هر چند گاهی مواقع لازم است تلخ که بشویم بد مزه میشویم وهضممان برای طرف مقابل اسان نیست داشته های دیگران را ارزو می کنیم هر چند که انها هم با ان داشته ها خوشبخت نیستند ومدام لنگ میزنند .

شخصا تجربه کرده ام 

روی زمین سفره پهن می کنم چون هنوز پولم نرسیده میز غذا خوری بخرم ولی در عوض سقف بالای خانه مال خودمان است و بغل بغل ارامش از سقفش اویزان است . شاید هرروز برنج اعلا دم نمی کنم ولی رنگ وبوی زندگی ام خوشبو وزیباست زیباتر از رنگ برنج زعفرانی قد کشیده 

لپ تاپم  را هرروز می گذارم روی پاهایم وتکیه میدهم به بالشت وگرمای بخاری را احساس می کنم ومی نویسم برگهای زندگی ام . بعضی وقتها با اقای شوهر سر بعضی مسایل اختلاف سلیقه دارم ولی به عنوان یک تفکر جدا قبولش دارم . شبها که هوا سرد میشود ودلم میخواهد کاش ماشین داشتم تا میتوانستم بی درد سر تر خرید کنم  . خنده ی کودکم در اغوش بابایش مرا حسرت به دل نمی گذارد وبلند می گویم توی دلم خدا کریم است 

باور کنید شایدنداشته هایم را ردیف کنم کسی رد شود وخنده اش بگیرد ولی من ترجیح میدهم اگر مبلی نیست که بر روی ان لم دهیم ولی اغوش گرمی هست که در ان احساس امنیت کنیم اگر  خیلی چیزهای دیگری نیست تن سالم اقای شوهر هست مهربانی اش که هست تا پولی اضافه به حسابش میریزند فورا در اختیارم می گذارد تا برای خودم چیزی بخرم  این مهربانی های کوچک وخرد روحم را بلند می کند وطعم واقعی ارامش را به من می چشاند 

وقتی می نشیند ومی گوید نیلا این حقوق را برای قندک دوچرخه بخریم  وبا جواب منفی من مواجه میشود وسرش را زیر می اندازد و هیچ نمی گوید ومی داند که چه می گویم . می دانم که دلش می خواهد برای قندکش سنگ تمام بگذارد واین حس مسولیتش مرا امیدوار می کند وراحتم می کند 

زندگی را سخت نگیریم تا برما سخت نگذرد 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی